مقدمه :
خیلی وقت ها هست که بیتی ، غزلی ، قصیده ای مورد علاقه شما میشود با دیگران در میان میگذارید دیگران آنچنان لذت نمی برند .
داستان این است که شما به خاطر همزاد پنداری با این شعر از آن خوشتان آمده که مصداق این حرف است که می گوید : آنچه از دل برآید لاجرم بر دل نشیند .
اپیزود اول (محرم سال هفتاد و پنج) :
از کودکی در هیات ها و تکایا و مساجد از زبان پیرغلامان این دم را میشنیدم که میگفتند :
دور حرم دویده ام صفاو مروه دیده ام
هیچ کجا برای من کرب و بلا نمیشد
من ِ کودک ِ بازیگوش هم با آنها میخواندم شعر در سرم حک شده بود ولی نه میدانستم حرم کجاست نه میدانستم صفا و مروه چیست نه کربلا را دیده بودم
سالها گذشت درک کردم حرم ، بیت الله است صفا و مروه دو کوهند و کربلا کجاست ولی به مخیله ام خطور نمی کرد که به این زودیها بفهمم معنی شعر چیست
اپیزود دوم اردیبهشت سال ۹۲ :
به بیت الله رفتم دور حرم دویدم ، به مسعیٰ رفتم و سعی صفا و مروه به جای آوردم
الان مصرع اول جور بود ولی مصرع دوم هنوز تصویر گنگ و خیال انگیزی بود ، کربلای ما فقیر بیچاره ها حرم سیدالکریم بود یا خیلی همت میکردیم و نظر کرده میشدیم مشهد . باید جور میشد قسمت دوم . ولی هر بار تلاش کردم نشد
اپیزود سوم اردیبهشت سال ۹۴ روز مادر :
از همین مشهد و فضای عجیبش هم بود که کربلایی شدم. با آقا معامله کردیم نزدیک پنجره فولاد . فقط رفته بودم همین معامله را بکنم کارم هم که تمام شد سوار شدم و برگشتم تهران
اپیزود سوم تیرماه ۹۴ مصادف با شب بیست و یک رمضان :
شب قدری بود که وارد حرم ابالفضل شدم پایم سست شد ، آنجا بود که فهمیدم پیرغلام محل ما چرا زار زار اشک میریخت
پی نوشت :
نور ببارد به قبر امثال آقای آهی ، حاج اکبر ناظم و الباقی پیرغلامان اباعبدالله که بی چشم داشت میخواندند و دمشان دم مسیحایی بود