روزنه

دلنوشت های یک برنامه نویس

۳ مطلب در خرداد ۱۳۹۴ ثبت شده است

گر بنا هست کسی واسطه ما بشود

گر بنا هست کسی واسطه ما بشود ....

اصولا انسان همواره برای همه کارها دنبال یک واسطه میگردد که واسطه را بیاندازد جلو از اعتبارش خرج کند تا نیم نگاهی به کارش بشود (ونظر فی امری - دعای کمیل).

هرچند که در همین سیستم اداری هم شما اگر مرد و مردانه خودتان به اصل مطلب رو بزنید کارتان راحتر راه میوفتد(فانک قضیت علی عبادک بعبادتک و ضمنت لهم الاجابه - دعای کمیل)

ولی گاهی هم میشود که دیگر اعتباری ندارید که سربلند بروید سراغ اصل مطلب اینجاست که واسطه خوب نیاز است . واسطه ای ببرید که اعتبارش آنقدر زیاد باشد که از بغلش همه چیز بخواهید و همه چیز بگیرید 
وقتی جرمی انجام میشود اولین کار ضامن و وثیقه است . برای جرم خود ضامنی ببرید که وثیقه ای بگذارد که رد خور نداشته باشد . بابت وثیقه اش منت سرتان نگذارد 
 

 

.... ضامنم شاه خراسان بشود خوبتر است

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
برنامه نویس خسته

جبر

در طول سفر تصورم از هادی یک جوان هم سن و سال خودمان بود که در دانشگاه یا هرجای دیگر با وحید آشنا شده و قرار است بلد راه ما برای رسیدن به مقصدمان در دل جنگل های عباس آباد(بهشهر) باشد اما وقتی رسیدیم شروع تغییر تصورات در مورد او بود . هادی متولد سال شصت و دو بود یعنی الان سی و چهارساله است یکسالی میشود که ازدواج کرده و دختری شصت روزه به اسم بهار دارد .
هادی تحصیل کرده رشته روانشناسی بود صحبت های پخته ای داشت  معلوم بود که مطالعه فراوانی داشته صحبت کردن شیرینی هم داشت بسیار مهمان نواز و خون گرم بود و این برخورد در ابتدا بسیار من را خوشحال میکرد . 
اما بعد از چند دقیقه فهمیدم جوان تحصیل کرده مملکت با این سطح از دانش و معلومات که حداقل برای شهر خودش میتوانست بسیار مفید باشد از ابتدا فقط مجبور به کارگری برای دیگران بوده و الان برای یک آجرپزی کار کوره چینی میکند . برای من جالب است که مردم نواحی گرم سیر و افرادی که کار با گرما دارند از مناعت طبع و مهمان نوازی بهره میبرند و شاید این به خاطر گرما باشد .
شب که به محل استقرار رسیدیم و بساط شام و چایی محیا شد و شام خوردیم اکثر بچه ها تقریبا از حال رفتند و خوابیدند و من و هادی ماندیم و آتش و چای و حرف زدن.
وقتی بیشتر حرف میزد بیشتر افسوس میخوردم که چرا باید اینطور شود . هادی در نوجوانی و وقتی در دوران راهنمایی بوده برای یکی دو تا کنفرانس در سطح ملی مقالات فلسفی ارسال میکرده که خب برای یک نوجوان درآن سن کار بسیار عجیبی میتواند باشد درست است که طرح برتر نشده و عجیب هم نبود در بین اساتید فن این اتفاق نیوفتد ولی از ذوق و علاقه او به کنکاش در مسایل و قریحه ادبی او ناشی بود.
اما فقر مالی باعث شد هادی داستان ما به جای پرداختن به هدف خود که نوشتن کتاب و رسیدن به علایق خودش که همان تحقیق و تحلیل بود، اکنون در یک خانه مسکن مهر که شاید ده میلیون تومان بیشتر برای خریدش آورده اولیه نمی خواهد مستاجر باشد و سخت در کوره زحمت بکشد و عرق بریزد . 
افسوس میخورم که چرا هادی باید اینطور زحمت بکشد و از مطالعه کردن محروم باشد و این همان مقوله جبر است .....

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
برنامه نویس خسته

این سر ناقابل ما

حاجی میگه کجا میخوای بری ؟ امنیت نداره الان
میگم : بابا میخوام برم کربلا سنگم بیاد میرم 
میگه : پسره دیوانه الان یه هفته است الانبار و الرمادی هی دست به دست میشه 
میگم : بابا من با الرمادی و الانبار و ... کار ندارم من میخوام برم کربلا 
میگه : شب قدره شلوغه عملیات انتحاری میکنن کشته میشی
میگم : چی بهتر از این 
نگاه میکنه به مادرم میگه : پسره پاک عقلش ر از دست داده شانس بیاریم قاسم سلیمانی ر نبینه اونجا بره با داعشیا بجنگه . میدونم ته دلش راضیه ولی درک میکنم که پدره 


اندر مصایب سفر کربلا (قسمت اول)

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
برنامه نویس خسته