ثمره روزای تنهاییم یه دوستی بی نظیر بود . کسی بود این روزا که تمام حواس که نه ولی بخشی از حواسش ر گذاشته بود برای من . روزای پراسترس کنکور من درس میخوندم و اون بهم امید میداد . شبا سر به سرم میزاشت که کمتر فکر کنم به این که هر روز دارم به کنکور نزدیک میشم . 

هرچی نزدیک تر میشدم به کنکور عصبی تر و دیوونه تر میشدم یه چیزی مثل خوره افتاده بود به جونم ولی خب بعد از خدا و مادر و پدرم این یه دوست بود که صبوری میکرد و هنوزم میکنه غر زدنامو خل بازی هامو تحمل میکرد و پا به پا اومد تا خود روز کنکور
یادم نمیره هیچ وقت خوبی اون روز کنکورش ..
شب کنکور تا لحظه ای که خوابم برد بیدار بود . صبح رفتم امتحان . وقتی اومدم بیرون گوشیمو تحویل گرفتم و روشنش کردم چندتا اسمس پشت هم اومد که نشون میداد یه نفر غیر از خانواده ام هست که استرس داره . ولی وقتی اومدم خونه فهمیدم اوضاع خیلی بالاتر از چیزیه که فکرشو میکردم 
وقتی دیدم از لحظه شروع آزمون انگار تسبیح دستش گرفته و با هر تست من یه صلوات فرستاده ، اشک شوق بود فکر کنم که صورتم ر خیس کرد. بهش گفتم خجالت زده ام کردی فردا دیگه نکن این کار ر. میدونم که بازم همون حال و همون دعا پشت سرم بود .
بعد آزمونم رهام نکرد و برخلاف خیلی از دوستام که تا آزمون باهام بودن و انصافا هم دمشون گرم ولی فردای آزمون روز دیگه ای بود ....
شروع یه دوران گنگ و گیج ...
خوشحالم که هست 
کاش همیشه باشه