روزنه

دلنوشت های یک برنامه نویس

۱۰ مطلب در اسفند ۱۳۹۳ ثبت شده است

برای دوستی که این روزها از من دلگیر است

اعتمادی که به تو دارم بابت چادری است که سر میکنی
به خاطر شباهتت به مادرم 
برا همین است که تو آخ بگویی زمین و زمان را مقصر میکنم

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
برنامه نویس خسته

به خاطر همین تا آخر عمرم هر جا که باشم دعاش میکنم

ثمره روزای تنهاییم یه دوستی بی نظیر بود . کسی بود این روزا که تمام حواس که نه ولی بخشی از حواسش ر گذاشته بود برای من . روزای پراسترس کنکور من درس میخوندم و اون بهم امید میداد . شبا سر به سرم میزاشت که کمتر فکر کنم به این که هر روز دارم به کنکور نزدیک میشم . 

هرچی نزدیک تر میشدم به کنکور عصبی تر و دیوونه تر میشدم یه چیزی مثل خوره افتاده بود به جونم ولی خب بعد از خدا و مادر و پدرم این یه دوست بود که صبوری میکرد و هنوزم میکنه غر زدنامو خل بازی هامو تحمل میکرد و پا به پا اومد تا خود روز کنکور
یادم نمیره هیچ وقت خوبی اون روز کنکورش ..
شب کنکور تا لحظه ای که خوابم برد بیدار بود . صبح رفتم امتحان . وقتی اومدم بیرون گوشیمو تحویل گرفتم و روشنش کردم چندتا اسمس پشت هم اومد که نشون میداد یه نفر غیر از خانواده ام هست که استرس داره . ولی وقتی اومدم خونه فهمیدم اوضاع خیلی بالاتر از چیزیه که فکرشو میکردم 
وقتی دیدم از لحظه شروع آزمون انگار تسبیح دستش گرفته و با هر تست من یه صلوات فرستاده ، اشک شوق بود فکر کنم که صورتم ر خیس کرد. بهش گفتم خجالت زده ام کردی فردا دیگه نکن این کار ر. میدونم که بازم همون حال و همون دعا پشت سرم بود .
بعد آزمونم رهام نکرد و برخلاف خیلی از دوستام که تا آزمون باهام بودن و انصافا هم دمشون گرم ولی فردای آزمون روز دیگه ای بود ....
شروع یه دوران گنگ و گیج ...
خوشحالم که هست 
کاش همیشه باشه

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
برنامه نویس خسته

مثلا اولین قرار

قرارمون دم ایستگاه تجریش بود . بعد از چند ماه خواهش و تمنا گفت که میتونه من رو ببینه . 7 اردیبهشت هزار و سیصد نود و دو دقیق یک روز مانده به سفر به مکه و مدینه
نزدیکای تجریش که شدم زنگ زد : بابام اینا میخوان بیان خرید شاید ببیننمون . با خودم گفتم فرصت خیلی کمتر از اونیه که فکرش رو میکردم ولی از همین یه ساعتم خوب استفاده میکنم و میگم چقدر دوسش دارم . شاید این بار نظرش عوض شد.
رسیدم تجریش رو پله های قبل آخرین پله برقی وایساده بود منتظرم. دفتر نقاشی اش دستش بود دفتر نقاشی که نزاشت من نگاهش کنم. از لحظه ای که دیدمش تا اول شریعتی داشتم با خودم کلنجار میرفتم که با چی شروع کنم چی بگم اون اول ُ چطوری بگم .... که خودش بحث رو شروع کرد : "ببین امین من نمی دونم تو تو من چی دیدی ولی ما بهم نمی خوریم ببین من همچین تحفه ای هم نیستم ..." تمام حرفایی که آماده کرده بودم مثه برف زمستونی که آفتاب بهش خورده باشه شروع شد به آب شدن ...
تا بعد مترو قیطریه به همین منوال گذشت از اون نمی خوام و نمیشه و از من یه قیافه پر از سوال که چرا و برای چی نمیشه؟ 
رفتیم تو کافه رییس میز دومی من صندلی روبه خیابون و اون صندلی روبه روی من 
دستش که روی میز بود رو میخواستم بگیرم تو دستم ولی امان از خجالت ... تنها چیزی که شاید همیشه حسرتش رو بخورم همین بود که چرا دستش رو نگرفتم
با تمام جزییات یادمه ولی ...
وقتی داشت میرفت طرف بازار قائم چند متر که دور شد برگشت برام دست تکون داد منم اینقدر با چشمام دنبالش کردم که تو جمعیت گم شد
این بود اولین و آخرین باری که دیدمش 
فردای اون روز هم با پرواز 9:30 صبح رفتم جده و بعدشم مهم ترین سفر زندگیم شروع شد
مهم ترین قرار و بعدشم مهم ترین سفر

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
برنامه نویس خسته

امید دارم به کرم علی بن موسی الرضا

درد مرا که هیچ طبیبی دوا نکرد 

جز دارو و شفای تو یا ثامن الحجج

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
برنامه نویس خسته

قال علی(ع) : خیر الامور اوسطها

من یک مشکلی دارم ...
ول کردن بلد نیستم . اینقدر پیله میکنم که یا درست شود یا خراب شود . وقتی خراب میشود تقلا میکنم که درست شود باز یا درست میشود یا بازهم خراب و خرابتر میشود. وقتی خراب شد روی ویرانه های آن چیز مینشینم اینقدر گریه میکنم تا از حال بروم 
وقتی به هوش میآیم یک مشت خاطره دارم که تهش تلخ است 
هربار زهرماری را تا تهش میروم لحظه خوب و خوش میروند و ناگهان زهرمار شروع میشود باز گریه گریه گریه 
همیشه اینطور بوده 
درس و دانشگاه و رفیق بازیام و کار
همیشه از سر افراط و تفریط همه چیز را خراب کردم 
خدایا منو از بندگی افراط و تفریط در بیار ممنون

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
برنامه نویس خسته

ساکت نباشید

یه پدیده ای هست تو شبکه های اجتماعی به اسم گروه بندی و یار کشی
به طور مثال در شبکه اجتماعی توییتر گروهی که به سیصد چهارصدتای اصلی معروفت گروهی هستن که از گودر به توییتر مهاجرت کردن و بعد از اینکه همدیگه ر فالو کردن دیگه کسی ر فالو نکردن و ....
یا مثلا گروهی هستن به نام سیاسی نویسیا که سعی میکنن به قول خودشون اخبار واقعی ر به سمع و نظر ما برسونن . این طیف از کاربران معمولا ادعای حقوق بشر و دموکراسی دارن و همواره به کاربرانی که عقاید دینی مذهبی و وطن پرستانه دارن هجوم میبرن و اون ها ر با الفاظ رکیک خطاب میکنن و به قول خودشون سعی میکنن محیط ر از وجود این افراد پاک کنند
این تیپ از کاربران با خیالت راحت عقاید مذهبی شما ر هدف قرار میدن و اون ها ر میکوبن و بعد که میخوای عکس العمل نشون بدی به شکل زیر عمل میکنن :‌
۱- اگر در دایره دوستان شما دوستی از جنس خودشون داشته باشن از اون دوستشون میخوان که بیاد و با گفتن تو که نماینده خدا و پیغمبر نیستی و این یعنی دموکراسی و دین یعنی فلان و ..... شما ر آروم کنن
۲- به صورت کلونی و توده ای به شما حمله میکنن و سعی میکنن شما ر قانع کنن که در جهالت محضید

۳- اگر ازتون ناامید بشن تحریکتون میکنن و شما هم احتمال قریب به یقین باهاشون درگیر میشید . رگ غیرت شیعی شما باد میکنه و درگیری رخ میده که معمولا به صورت فحاشی خواهد بود

۴- درنهایت همگام با شعار دموکراسی اگر نتونن از پس شما و دوستاتون بر بیان شما ر بلاک میکنن و به بقیه دوستاشون که کم هم نیستن میگن که شما ر بلاک کنن

هدف من از نوشتن این متن این بود که بگم اگر ما دین و اسلامی داریم از خون امامان و پیغمبر عزیزمونه که هیچ وقت در برابر ظلم سکوت نکردن 
هیچ وقت نزارید که عقایدتون مورد توهین قرار بگیره نذارید که امامتون تنها بمونه و سیبل و هدف هجوم یه عده از خدا بی خبر بشه 
هر چند وقت یه بار یه نوشته ای در مدح شیعه در مدح نهضت حسینی در باب اینکه من هیاتی ام من اهل نماز و روزه ام بزنید که بقیه بدونن یه سری خط قرمزی دارید .

 

 

ساکت نباشید

 مثلا حقوق بشر

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
برنامه نویس خسته

بابا این یه دوسته بفهم دستگاه برآورده کردن خواسته ها نیست که

دلش از من گرفته بود . شاید هم شکسته بود . به عنوان یه دوست شاید بیشتر از چیزی که حقم بود به من بها داد و من در نهایت پر رویی بهش گفته بودم فلانی به خدا که ازت ناراحتم شاید همونجا بود که دلش شکست 
آخه مرد حساب طرف با تمام مشغله های زندگی اش برای تو وقت گذاشته به تو بها داده با تو خندیده با تو ناراحت شده و مضطرب بوده باید ازش توقع بیشتری داشته باشی؟ بعد اون همه خودت غصه بخوری اون بدبختم چزش بدی که بگه با خودش این چه آدم نمک نشناسیه 
القصه بعد دو روز اندی اینقدر سریش بازی در آوردم که بخشید دمش گرم 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
برنامه نویس خسته

به این عکس ها خیره شو خیره شو

غریبونه رفتم مکه یه بدرقه کوچیک سه نفره

غریبونه زیارت کردم شبها تو حرم نبوی ساعت ها یه گوشه نماز خوندم دعا کردم گریه کردم
غریبونه برگشتم بازم همون جمع سه نفره اومدن سراغم 
غریبونه به عکسام نگاه میکنم خیلی از لحظه ها ثبت نشده خیلیا دل بخواهی حذف شده 
غربیونه اینجاست که کسی هم ندیده  چون هرکی میبینه میگه میخوای دل ما ر بسوزونی؟

عنوان مطلب را از این آهنگ گرفتم 



dfghj


۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
برنامه نویس خسته

جامه صبر می دَرد

اعصاب میخواهد که برنامه نویس باشی (تازه اگر برنامه نویس باشی) بعد سمت اندروید بروی و هرچی سرچ میکنی تحریم
محیط برنامه نویسی میخوای تحریم
سوال فنی داری تحریم

بابا من میخوام کد بزنم زندگیمو بگذرونم
filter

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
برنامه نویس خسته

نیمه شبی در حرم سیدالکریم

گاهی انسان فکر میکند که چقدر انسان مفیدی است. چقدر بنده خوبی است . به قول عادل فردوسی پور : "چقدر ما خوبیممممممممم"
این است که مولا علی در دعای کمیل میفرماید : وخدعتنی الدنیا بالغرورها و نفسی بجنایتها ( خیانتها)
اسیر دنیا میشوی و فکر میکنی که بندگی حق تعالی را کرده ای

پ.ن : نیمه شبهای حرم شاه عبدالعظیم صفایی دارد
۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
برنامه نویس خسته