قرار بود یکی از دوستان که در زندگی مجازی ام پیدا کردم را در مشهد ببینم .
شما وقتی خیلی به زندگی مجازیتان وابسته میشوید تصورتان این است که مثل دوستان واقعیتان هر وقت اراده کنید میتوانید آنها را ببینید . کلا ذهنتان پر میشود از اسم آدمهایی که یا آنها را ندیده اید یا خیلی تصویر گنگ و مبهمی از آنها دارید . یادم هست شبی در مسجد نبوی زیر گنبد خضرای رسول الله به خودم گفتم نماز شب بخوانم و ثوابی برای خودم و آخرتم و قص علی هذا جمع کنم . شروع کردم نماز را خواندن به نماز وتر که رسیدم خواستم در حق چهل مومن دعا کنم بعد از پدر و مادر و خانواده هرچه فکر کردم غیر از مجازی چیزی یادم نیامد . عصفناک بود وسط نماز گریه ام گرفت که واقعا من یک دوست واقعی ندارم؟
هرچند من دوست واقعی هم زیاد دارم ولی این اتفاق ناشی از آن بود که اهمیت دنیا مجازی برای انسان وقتی زیاد شد واقعیت را از یاد میبرد. همین دوست صمیمی که پونزده شونزده سال است با هم رفیقیم از وقتی اینستاگرام نصب کرده بیشتر میبینمش !!!!

خلاصه دوست مجازیمان نیامد ولی از قضای روزگار وقتی دعای کمیل تمام شد سرم را برگرداندم و دیدم که بچه محلمان هم آمده مشهد . چقدر خوشحال شدم شب هم مرا با خودش برد به آپارتمانی که گرفته بود شام خوردیم و کلی گفتیم و خندیدیم تا سحر.
یا حتی همین امروز بعد از دوسال پرداخت و واریز اینترنتی رفتم بانک . در همان چند دقیقه اینقدر از واقعیت لذت بردم که حد نداشت . وقتی فرم برداشت را برای زن و مرد مسنی که شاید برای دریافت حقوقشان آمده بودند پر کردم پیرمرد با آن صدا و دست لرزانش با من دست داد و از من تشکر کرد وقت دست دادن فهمیدم توی دستش شکلاتی گذاشته و هنگام دست دادن آن را به من داد.
آخرین باری که کسی به من بابت کار خوبی که کردم چیزی به عنوان هدیه داده را به خاطر نمی آورم ...

از کرم علی ابن موسی الرضا حالمان خوب است